به مناسبت سی امین سالگرد تولدم

روزها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند 

وگذشت ایام,

چون چروکی است که برچهره من میماند 

روزهامیگذرند

که سکوتی ممتد,برلبم میرقصد 

قصه هایی که زدل می آیند

زیرسنگینی این بارسکوت 

بی صدامیمیرند 

روزها میگذرند

که به خود میگویم 

گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت 

گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود

گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود

حرفهاخواهم زد

شعرها خواهم خواند

بهر هر خلق جهان   ,

قصه ای خواهم ساخت

روزها میگذرند

که به خود میگویم

گرکسی آمدوبرزخم دلم ,

مرهمی تازه گذاشت

گرکسی آمدوبر روی دلم ,

طرحی ازخنده گذاشت

گرکسی آمدودرخاطرمن   ,

نقشی ازخودانداخت

صدزبان بازکنم

قصه هاسازکنم

گره از ابروی  هر غمزده ای  درجهان بازکنم

من به خود میگویم

اگرآمدآن شخص

من به او خواهم گفت

آنچه درمحبس دل زندانیست

ولی افسوس و دریغ

آمدی نقشی  زخود در سر من افکندی

دل ربودی و به زیر قدمت افکندی

دیده  دریا کردی

عقل شیدا کردی

طرح جاوید سکوت   ,

تو به جای لبخند , برلبم افکندی

دل به امید دوا آمده بود

به جفا درد برآن زخم کهن افکندی

روزها می آیند

لحظه ها ازپی هم ،میتازند

من به او خواهم گفت

تاابددردل من مهمانیست

من به خود میگویم

مستحق مرگ است

گر کبوتر بدهد دل به عقاب

من نیستم آنکه باید می بودم ،

آنکه باید باشم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







جمعه 23 / 1 / 1391برچسب:, |